خداحافظ حس ناب مادرانه

عزیزدلم مدتی بود که خیلی برای شیر خوردن بهم وابسته شده بودی

و خیلی نق میزدی و شیر خوردن بیشتر برات یه تفریح شده بود و یه عادت .

برای همین با بابا امیر و مامانی ومشورت متخصص اطفال که

زیر نظرش بودی تصمیم گرفتیم قبل از عید شمارو از شیر بگیریم .

 

هرچند اصلا دلمون نمیومد ولی باید انجام می شد. در اواخر بهمن ماه

دفعات شیر خوردنت رو با ترفندهای مختلف کم کردم و

در روز اول اسفند 94 وقتی از مدرسه به خونه اومدم وشما حسابی

شیر خوردی و خوابیدی بعد از بیدارشدنت با مامان نرگس کلی

سرگرمت کردیم و با کمک بقیه تا شب سرگرمت

کردیم که شیر نخوری شب وقتی اومدی سراغم گفتم می می اوف شده

و از اونجایی که قلبه کوچولوت خیلی مهربونه کمی ناراحت شدی

و رفتی ولی شب موقع خواب یه کم بهونه گیری کردی و

گریه می کردی و میگفتی (( می می اوف دوکتر )) یعنی

الان برو دکتر تا خوب بشی .خلاصه بعد از کلی بغل کردن و راه بردنت خوابیدی.

خوشبختانه من به علت سرماخوردگی وآلرژی سه روز استراحت داشتم

که توی این سه روز بهتر تونستم با بهونه گیری هات کناربیام و

شمارو دایم بغل میکردم تا احساس دوری نکنی.

بعد از این سه شب دیگه با قصه های من می خوابی و

کمتر شبها بیدار میشی و راحت تر می خوابی.

مثله خودم به شیر علاقه ای نداری اما من با تمام انرژی سعی می کنم

به شکل های مختلف شیر مورد نیازت رو بهت بدم .

امیدوارم به زودی به خوردن شیر علاقه مند بشی گلم

در همین روزها بود که زندایی رعنا ی عزیز هم به جمع گرم خانواده ما

اضافه شد که شما هم مثله ما خیلییییییییییی دوستش داری .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد